هنوز کوچکم... هنوز زود است خیلی زود ...

هنوز اجازه ندارم عاشق شوم هنوز نمی خواهم عاشقت باشم....

کاش می توانستم برای یک بار هم که شده  امتحانی دوستت بدارم . کاش میتوانستم به خودم اجازه بدهم .

اشتیاق به یک دلهره مرا وسوسه میکند . شوق به اینکه وقتی حرف میزنی صدایت دلم را بلرزاند. مثل تو...

گفته بودی وقتی ب حرف هایم گوش می دهی ، نفست مثل کودکی لج می کند و بالا نمی آید . تو ساکت می مانی و من حرف میزنم.... 

حرف میزنم و میگویم نمی خواهم عاشقت باشم. نمی خواهم به حرف هایت ( که از سر دلتنگیست ) پاسخ بدهم.

دیگر عادت کرده ام به دوست داشتن هایت . و عادت کرده ام به شنیدن... و ساکت ماندن... 

عادت کرده ام که جوابت را ندهم ... و تو بمانی و... خودت و... تنهایی...

ولی هنوز برای پاسخم انتظار میکشی.... تو هنوز عادت نکرده ای... به اینکه جوابی از من نمی شنوی... هنوز به نبودم عادت نکرده ای... 

عادت خوب است . اگر قرار باشد تحمل کنی. و بهترست از غم خوردن....

عادت کن که دیگر از من جوابی نمی شنوی...

همانطور که من عادت کرده ام ب دل شکستن...

کاش می خواستم... کاش میتوانستم عاشقت باشم....